همه انسانها ذاتا تمایل دارند در هر مرحلهای از زندگی خود به موفقیت دست یابند. چه از نظر پیشرفتهای اقتصادی، چه از نظر شغلی و چه از زوایای دیگر. در این مطلب از مجله واگویه همراه ما باشید تا 34 نکتهای که برای دستیابی به موفقیت در هر زمینهای ضروری است آشنا شویم.
هیچ وقت به آن اندازهای که فکر میکنید خوب نخواهد بود
به گفته دکتر توماس گیلوویچ، استاد روانشناسی دانشگاه کرنل که بیش از دو دهه است که رابطه بین پول و شادی را بررسی میکند، “یکی از دشمنان شادی عادت کردن است”.
او همچنین میگوید، “ما چیزهای مختلف میخریم تا شاد شویم و موفق میشویم. ولی فقط برای یک مدت محدود. چیزهای جدید در ابتدا هیجانانگیز هستند ولی بعد به آنها عادت میکنیم”.
در واقع، لذت بردن از انتظار یا فکر کردن به یک نتیجه مطلوب معمولا رضایتبخشتر از خود نتیجه است. وقتی چیزی که میخواستیم را بدست میآوریم – ثروت، سلامتی یا روابط عالی – عادت میکنیم و هیجان از بین میرود. اغلب تجربههایی که به دنبال آنها هستیم به اندازه کافی هیجان انگیز نیستند و حتی ممکن است ناامیدکننده باشند.
من عاشق تماشا کردن این پدید در فرزندانم هستم. آنها احساس میکنند اگر یک اسباببازی خاص را نداشته باشند جهان منفجر خواهد شد. کل دنیای آنها حول محور رسیدن به این اسباببازی میچرخد. با این حال وقتی این اسباببازی را برایشان میخرم، خیلی زود ذوقشان از بین میرود و چیز دیگری میخواهند.
تا وقتی قدر چیزهایی که در حال حاضر دارید را ندانید، چیزهای بیشتر زندگیتان را بهتر نمیکند.
هیچ وقت به آن اندازهای که فکر میکنید بد نخواهد بود
همانطور که خودمان را گول میزنیم یک چیز شادترمان میکند، خودمان را گول میزنیم که یک چیز سخت-تر خواهد بود.
هر چقدر چیزی را بیشتر به تعویق بیندازید یا از آن اجتناب کنید، (در ذهنتان) دردناکتر میشود.
ولی وقتی اقدام کنید، ناراحتی به مراتب از چیزی که تصور میکردید کمتر خواهد بود. انسانها حتی به دشوارترین چیزها هم عادت میکنند.
اخیرا سوار هواپیمایی شدم که زنی با 17 بچه در آن بود. بله درست خواندید. این زن و همسرش بعد از هشت بار بچه دار شدن چهار خواهر و برادر را به سرپرستی قبول کردند. چند سال بعد هم پنج خواهر و برادر دیگر را هم به سرپرستی گرفتند.
البته شوک اولیه روی کل خانواده آنها تاثیر گذاشته بود ولی حال با آن کنار آمدهاند. باور کنید یا نه، اگر شما هم بودید کنار میآمدید.
مشکل ترس و وحشت این است که باعث میشود افراد از چالشهای بزرگ فاصله بگیرند. آن چه پیدا می-کنید – صرفنظر از بزرگ یا کوچک بودن چالش – چیزی است که به آن عادت خواهید کرد.
وقتی آگاهانه به استرس شدید عادت کنید تکامل پیدا میکنید.
هیچ راهی برای رسیدن به شادی وجود ندارد
خیلیها معتقدند که باید:
- اول چیزی داشته باشند (برای مثال، پول، زمان یا عشق)
- تا بتوانند کاری که میخواهند را انجام دهند (برای مثال، سفر به کل دنیا، نوشتن کتاب، راهاندازی کسبوکار یا شروع یک رابطه رمانتیک)
- تا در نهایت به چیزی تبدیل شوند (برای مثال، خوشبخت، آرام، راضی، باانگیزه یا عاشق)
- مساله عجیب این است که برای تجربه کردن خوشبختی، موفقیت یا هر چیزی که میخواهید باید این الگو را برعکس کنید.
- اول هر چیزی که میخواهید باشید (برای مثال، شاد، دلسوز، آرام، عاقل یا عاشق)
- بعد از این نقطه فعالیت کنید
- تقریبا بلافاصله، فعالیتی که میکنید چیزهایی که میخواهید را حاصل میکند.
هیچ راهی برای رسیدن به خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی راه است.
تیچ نات هان
ما چیزی که هستیم را به زندگیمان جذب میکنیم. این مفهوم توسط تحقیقات روانشناسی زیادی تایید شده است. شاون آکور، روانشناس دانشگاه هاروارد و نویسنده موفقیت و شادی در برنامه محبوب خود توضیح می-دهد که بیشتر افراد خوشبختی را برعکس فهمیدهاند. آنها فکر میکنند اول باید چیزی بدست بیاورند تا خوشحال شوند، در حالیکه علم نشان میدهد خوشبختی تسهیلکننده موفقیت است.
برای مثال، اسکات آدامز، خالق سریال کمدی معروف Dilbert موفقیت خود را به استفاده از جملات تاییدی مثبت نسبت میدهد. او پانزده بار در روز این جمله را روی یک تکه کاغذ مینوشت: من، اسکات آدامز، یک کاریکاتوریست عضو اتحادیه خواهم شد.
فرآیند پانزده بار نوشتن این جمله ایده مثبت را در عمق ناخودآگاه اسکات حک کرد و باعث شد ذهن آگاهش در مسیر دستیابی به آن قرار بگیرد. هر چقدر بیشتر این جمله را مینوشت، بیشتر فرصتهایی که قبلا نامرئی بودند را میدید. اسکات خیلی زود به یک کاریکاتوریست عضو اتحادیه تبدیل شد. امکان نداشت این اتفاق نیفتد.
من به شخصه یک اصل مشابه را به کار میبرم، ولی هدفم را به زمان حال مینویسم. برای مثال، به جای اینکه بنویسم به یک کاریکاتوریست عضو اتحادیه تبدیل خواهم شد، مینویسم یک کاریکاتوریست عضو اتحادیه هستم. نوشتن به زمان حال این حقیقت را برجسته میکند که کسی که میخواهید باشید هستید، که سپس تعیین میکند چه کاری باید انجام دهید و در نهایت به چه کسی تبدیل شوید.
در همین لحظه به اندازه کافی دارید
در مصاحبهای در رویداد سالانه Genius Network سال 2013 از تیم فریس پرسیده شد: با همه نقش-های متفاوتی که دارید، آیا دچار استرس میشوید؟ آیا گاهی احساس میکنید وظایف بیش از حد دارید؟
فریس پاسخ داد: “البته که دچار استرس میشوم. هر کسی بگوید دچار استرس نمیشود دروغ میگوید. ولی یکی از چیزهایی که استرس را کاهش میدهد این است که هر روز صبح روی این واقعیت تمرکز کنید که به اندازه کافی دارید و آن را بیان کنید. من به اندازه کافی دارم. نیازی نیست هر روز نگران جواب دادن به همه ایمیلها باشم. اگر عصبانی شوند، مشکل خودشان است”.
در همین مصاحبه از او پرسیده شد: بعد از مطالعه کتاب هفته کاری چهار ساعته برداشتم این بود که تیم فریس اهمیتی به پول نمیدهد. شما در این مورد صحبت کردید که بدون پول خرج کردن به کل دنیا سفر میکنید. در مورد تعادل و توانایی اهمیت ندادن به پول درآوردن صحبت کنید.
فریس پاسخ داد: “داشتن چیزهای خوب زیاد هیچ مشکلی ندارد. اگر به ثروت اعتیاد داشته باشید، مثلFight Club، چیزهایی که دارید در نهایت به مالکتان تبدیل میشوند و جای چیزهایی مثل سلامت و خوشبختی طولانی مدت را میگیرند. در نتیجه این به بیماری تبدیل میشود. ولی اگر چیزهای خوب دارید و از دست دادن آنها شما را نمیترساند، اشکالی ندارد. چون پول واقعا یک ابزار باارزش است”.
اگر قدر چیزهایی که دارید را بدانید، چیزهای بیشتر در زندگیتان خوب است. اگر احساس میکنید به داشتن چیزهای بیشتر نیاز دارید تا چیزی که در زندگی ندارید جبران شود، حس خواستن هیچ وقت از بین نمیرود – فرقی نمیکند چقدر بدست بیاورید یا چقدر موفق شوید.
شما هر مزیتی برای موفق شدن دارید
صحبت کردن در مورد دشوار بودن زندگی خیلی راحت است. به سادگی میتوانیم در مورد ناعادلانه بودن زندگی صحبت کنیم- این که چقدر بدشانس هستیم. آیا این مدل حرف زدن واقعا به کسی کمک میکند؟
وقتی شرایط خود را بدتر از شرایط یک فرد دیگر قضاوت میکنیم جاهلانه و نادرست میگوییم: “تو مشکلی نداری. مثل من نیستی. برای تو رسیدن به موفقیت راحت است چون با چیزی که من پشت سر گذاشتهام سر و کار نداشتهای”. نام رسمی این الگو ذهنیت قربانی است و معمولا منجر به احساس استحقاق میشود.
دنیا چیزی به شما بدهکار نیست. زندگی قرار نیست عادلانه باشد. ولی دنیا هر چیزی که نیاز دارید را به شما داده است. واقعیت این است که هر مزیت ممکن برای موفق شدن را دارید. اگر به این مساله باور قلبی داشته باشید احساس مسئولیت بزرگی در قبال خود و دنیا احساس خواهید کرد.
شما در موقعیت ایدهآل برای موفق شدن قرار داده شدهاید. هر چیزی در جهان شما را به این نقطه رسانده و حال زمان آن رسیده که بدرخشید و دنیا را تغییر دهید. وضعیت طبیعی شما رشد کردن است و تنها کاری که باید بکنید حاضر شدن است.
هر جنبه از زندگی روی تمام جنبههای دیگر تاثیر میگذارد
انسانها یک موجودیت کلی هستند: وقتی بخشی از یک سیستم را تغییر بدهید، همزمان کلیت را تغییر می-دهید. نمیتوانید یک بخش را بدون تغییر دادن همه چیز تغییر دهید.
هر تفکر کوچک – صرفنظر از بی اهمیت بودن – عواقب مواج بیشمار ایجاد میکند. این ایده که ادوارد لورنز آن را اثر پروانهای نامیده برآمده از مثال استعاری تاثیر گذاشتن سیگنالهای جزئی مثل بال زدن یک پروانه در دوردست چند هفته پیش روی طوفان فعلی است. چیزهای کوچک به چیزهای بزرگ تبدیل میشوند.
وقتی یک حوزه از زندگی از تعادل خارج شود، تمامی حوزههای زندگی تحت تاثیر قرار میگیرند. نمیتوانید یک سیستم کار را به بخشهای مجزا تقسیم کنید. اگرچه کنار زدن برخی از حوزههای زندگی مثل سلامت و روابط راحت است، ناخواسته کل زندگیتان را آلوده میکنید. در نهایت و همیشه، ملزوماتی که به تعویق می-اندازید یا از آنها اجتناب میکنید به ضررتان تمام میشوند.
برعکس، وقتی یکی از حوزههای زندگی خود را بهبود میبخشید، تمامی حوزههای دیگر تحت تاثیر مثبت قرار میگیرند. طبق گفته جیمز آلن در As a Man Thinketh (وقتی انسان فکر میکند)، وقتی انسان افکار خود را خالص میکند دیگر تمایلی به ناخالصی ندارد. ما سیستمهای کلی هستیم.
بشریت به عنوان یک کل نیز به همین صورت است. هر کاری که میکنید روی کل جهان تاثیر مثبت یا منفی میگذارد. پس از خودتان بپرسید:
“آیا بخشی از درمان هستم؟ یا بخشی از بیماری؟” – گروه coldplay
رقابت دشمن شماست
رقابت برای به حداکثر رساندن گستره محصول و ایجاد ثروت بسیار گران است. مساله به رقابت بر سر انجام دادن ارزانتر کار تبدیل میشود. این برای همه طرفهای دخیل حاصلی جز شکست خوردن ندارد.
به جای تلاش برای رقابت با افراد یا کسبوکارهای دیگر بهتر است یک کار کاملا جدید انجام بدهید یا روی یک قسمت بسیار خاص بازار تمرکز کنید. وقتی موقعیت خود به عنوان صاحب قدرت یک چیز را تثبیت کردید، میتوانید به جای پاسخگویی منفعلانه به رقابت شرایط دلخواه خود را تعیین کنید. فضایی که در آن ارزش ایجاد میکنید را تحت انحصار خود در بیاورید.
همه شرکتهای شکست خورده یکسان هستند: نتوانستهاند از رقابت فرار کنند.
پیتر تیل، همبنیانگذار PayPal
رقابت با دیگران باعث میشود که افرد هر روز از عمر خود را صرف دنبال کردن اهدافی کنند که واقعا مال خودشان نیست، بلکه جامعه آنها را مهم در نظر میگیرد. میتوانید کل عمرتان را صرف دنبال کردن این اهداف کنید، ولی احتمالا زندگی پوچی خواهید داشت. در عوض باید موفقیت را برای خودتان بر اساس ارزشهای شخصی تعریف کنید و از نظرتان دیگران فاصله بگیرید.
نمیتوانید همه چیز را با هم داشته باشید
هر تصمیمی هزینه فرصت دارد. وقتی یک چیز را انتخاب میکنید همزمان چند چیز دیگر را انتخاب نمی-کنید. وقتی یک نفر میگوید میتوانید همه چیز را داشته باشید دروغ میگوید. قطعا به حرفی که میزند باور ندارد و تلاش میکند فریبتان بدهد.
واقعیت این است که همه چیز را نمیخواهید. حتی اگر این طور باشد، واقعیت به سادگی این طور نیست. برای مثلا، با این واقعیت کنار آمدهام که میخواهم خانوادهام مرکز زندگیام باشد. وقت گذراندن با همسر و سه فرزندم اولویت اول من است. در نتیجه، نمیتوانم 12 یا 15 ساعت در روز کار کنم. این هیچ عیبی ندارد. انتخابم را کردهام.
نکته همین است. همه ما باید مهمترین جنبه زندگیمان را انتخاب کنیم. اگر تلاش کنیم همه چیز باشیم، هیچ چیز نمیشویم. درگیری درونی جهنم است.
اگرچه بر اساس دیدگاه سنتی خلاقیت ساختارنیافته است و از قوانین پیروی نمیکند، خلاقیت معمولا با فکر کردن درون چارچوبهای ذهنی رخ میدهد و نه خارج از آن. ماهیچههای خلاقیت وقتی به کار میافتد که گزینهها محدود شوند نه گستردهتر. در نتیجه، هر چقدر اهداف زندگیتان روشنتر تعریف شده باشد و محدودتر باشد، بهتر است چون باعث میشود از هر چیزی به جز این اهداف دوری کنید.
هیچ وقت فراموش نکنید از کجا آمدهاید
خیلی اوقات وقتی به سطحی از موفقیت میرسید فکر میکنید فقط خودتان باعث آن بودهاید. انسانها خیلی راحت جایی که از آن آمدهاند را فراموش میکنند. فراموش کردن تمامی فداکاریهای دیگران برای شما راحت است. خیلی راحت میتوانید خودتان را برتر از دیگران ببینید. اگر تمام پلهای پشت سرتان را خراب کنید هیچ ارتباط انسانی نخواهید داشت. در این غار درونی انزوا ذهن و هویتتان را از دست میدهید و به آدمی تبدیل میشوید که هیچ وقت نمیخواستید.
تواضع، قدرشناسی و شناخت نعمتهایی که دارید موفقیتتان را در یک چشمانداز مناسب حفظ میکند. بدون کمک تعداد بیشماری از انسانها نمیتوانستید کاری که کردهاید را انجام دهید. خیلی خوششانس هستید که توانستهاید به این شکل مشارکت کنید.
اگر برای انجام دادن کاری به اجازه نیاز دارید، احتمالا نباید آن را انجام دهید
پدرزن من یک سرمایهگذار املاک بسیار موفق است. خیلیها از او پرسیدهاند که آیا باید وارد حرفه مشاور املاک شوند یا نه. او به همه یک چیز میگوید: نباید این کار را بکنند. در حقیقت، تلاش میکند بیشتر آنها را منصرف کند و در بیشتر موارد موفق میشود. چرا این کار را میکند؟
او به من گفت: “کسانی که قرار است موفق شوند صرفنظر از حرف من این کار را میکنند”. خیلیها را می-شناسم که چیزی را دنبال میکنند که برای دیگران مفید بوده است. آنها هیچ وقت واقعا تصمیم نمیگیرند که چه کاری میخواهند انجام دهند و از یک کار به کار دیگر میپرند و تلاش میکنند یک شبه موفق شوند. آنها مدام چند قدم مانده به موفقیت دست از تلاش میکشند چون فکر میکنند راهی که انتخاب کردهاند اشتباه بوده است.
وقتی دیدگاهتان در مورد چیزهایی که میبینید را تغییر دهید، چیزهایی که میبینید تغییر میکنند.
وین دایر
هیچ کس برای رسیدن به رویاهایتان به شما اجازه نخواهد داد. همان طور که رایان هالیدی در کتاب The Obstacle Is the Way (مانع همان مسیر است) میگوید، “به دنبال فرشتهها نباشید، زوایای مختلف را پیدا کنید”. به جای اینکه امیدوار باشید یک منبع بیرونی شرایط را تغییر دهد، خودتان و شرایطی که وجود دارد را به صورت ذهنی تغییر دهید.
شما کافی هستید. هر کاری که تصمیمش را بگیرید میتوانید انجام دهید. تصمیم بگیرید و هر چیزی که دیگران میگویند یا فکر میکنند را فراموش کنید.
هر چقدر که دوست دارید پول دربیاورید
بیشتر مردم “میگویند” میخواهند موفق باشند. ولی اگر واقعا میخواستند موفق باشند، موفق میشدند. قبلا به همه میگفتم: ای کاش پیانو میزدم. یک بار یک نفر گفت: “نه این طور نیست. اگر میخواستی، برای تمرین کردن زمان میگذاشتی”. از آن به بعد دیگر این حرف را نزدم چون راست میگفت.
زندگی مساله اولویت و تصمیم است. در رابطه با پول باید بگویم که – در یک اقتصاد بازار آزاد – هر چقدر که بخواهید میتوانید پول دربیاورید. سوال این است که واقعا چقدر میخواهید پول دربیاورید؟
به جای وقت تلف کردن در رسانههای اجتماعی میتوانید هر روز یک یا دو ساعت صرف ساختن یک چیز با ارزش کنید – مثلا خودتان.
ناپلئون هیل در کتاب Think and Grow Rich (فکر کنید و ثروتمند شوید) خوانندگان را دعوت میکند میزان پولی که میخواهند کسب کنند را بنویسند و برای آن یک جدول زمانی بسازند. همین کار باعث می-شود به شیوه جدیدی فکر و عمل کنید و آیندهای که میخواهید را بسازید.
برای مثال، جیم کری در دوران کودکی بسیار فقیر بود و همراه با خانوادهاش مدتی در یک فولکس واگن در حیاط یکی از افراد فامیل زندگی میکرد. با این حال به آیندهاش باور داشت. جیم کری در اواخر دهه 1980 هر شب به تپهی بزرگی که مشرف به لسآنجلس بود میرفت و کارگردانها را در حال تعریف کردن از خودش تصور میکرد. در آن زمان هیچ پولی نداشت و یک کمدین جوان بود.
یک شب در سال 1990 وقتی در حال نگاه کردن به لسانجلس و رویاپردازی در مورد آیندهاش بود، یک چک ده میلیون دلاری بابت “خدمات بازیگری” برای خودش نوشت. تاریخ چک را عید شکرگزاری سال 1995 نوشت و آن را در کیف پولش گذاشت. او پنج سال به خودش فرصت داد. درست قبل از عید شکرگزاری سال 1995، 10 میلیون دلار برای فیلم احمق و احمقتر گرفت.
تصورتان در مورد آن چه میخواهید باشید بزرگترین داراییتان است
مهم نیست در حال حاضر کجا هستید، هر آیندهای که بخواهید میتوانید داشته باشید. ولی یک چیز قطعی است: هر چیزی که بکارید همان را درو میکنید. پس لطفا با نیت بکارید. خلق ذهنی همیشه بر خلق فیزیکی مقدم است. طرحی که در ذهنتان میسازید به زندگیتان تبدیل میشود.
بالاترین و بزرگترین تصور ممکن از زندگیتان را بسازید، چون به چیزی که باور دارید تبدیل میشوید.
اپرا وینفری
به جامعه اجازه ندهید شکل خانهتان را تعیین کند. شما یک هنرمند و سازنده هستید. زندگیتان میتواند دقیقا همان چیزی باشد که میخواهید، چه به نظر دیگران “عمارت” باشد و چه نه. خانه جایی است که قلبتان آنجاست.
کسی که هستید آن چه میتوانید داشته باشید را تعیین میکند
حتما این داستان اخلاقی در مورد پدر ثروتمندی که نمیخواست به فرزند بی عقلش ارث برسد را شنیدهاید. پدر به فرزندش گفت:
“تمام چیزی که میخواهم به تو بدهم نه تنها ثروتم است، بلکه شامل موقعیت و جایگاهم بین مردم نیز می-شود. چیزی که دارم را به راحتی میتوانم به تو بدهم، ولی کسی که هستم را باید خودت بدست بیاوری. با یاد گرفتن چیزهایی که من یاد گرفتم و زندگی کردن همان طور که من زندگی کردم شایسته ارث میشوی. اصول و قوانینی که از آنها برای بدست آوردن خرد و جایگاهم استفاده کردهام را به تو میدهم. از مثال من پیروی کن، در چیزی که من مهارت دارم مهارت پیدا کن تا مثل من شوی و بعد هر چه دارم برای تو میشود”.
رفع تکلیف و تلاش کردن بدون اشتیاق کافی نیست. برای موفق شدن یک فهرست از کارهایی که باید انجام دهید وجود ندارد. باید اساسا خودتان را تغییر دهید تا در سطح بالاتری زندگی کنید. باید از انجام دادن به بودن بروید – تا کاری که میکنید انعکاسی از کسی که هستید و کسی دارید میشوید باشد. وقتی این تغییر را تجربه کردید موفقیت به صورت طبیعی حاصل میشود.
بعد از اینکه میلیونر شدید، میتوانید کل پولتان را اهدا کنید چون چیزی که مهم است میلیون دلار نیست؛ مساله مهم فردی است که در فرآیند میلیونر شدن به آن تبدیل شدهاید.
جیم ران
پول درآوردن یک کار اخلاقی است
افراد زیادی را میشناسم که واقعا باور دارند پول درآوردن غیراخلاقی است و افراد پولدار شرور هستند. آنها معتقدند کسانی که به دنبال سود هستند ضعیفترها را مجبور میکنند محصولاتی که تولید میکنند را بخرند. پول شر نیست بلکه خنثی است. پول نمادی از ارزش درک شده است.
اگر یک جفت کفش را 20 دلار میفروشم و یک نفر تصمیم دارد آن را بخرد، فکر میکند که ارزش این کفش بیشتر از 20 دلار است، در غیر این صورت آن را نمیخرد. او را مجبور به خرید کفش نکردهام بلکه انتخاب خودش است. در نتیجه، تبادل ارزش برد-برد است و کاملا مبتنی بر برداشت است. ارزش ذهنی است. اگر به همین فرد 20 دلار برای کفشی که خریده پیشنهاد کنید احتمالا قبول نمیکند چون به نظرش ارزش کفش بیشتر از 20 دلار است. ولی اگر 30 دلار پیشنهاد کنید چه؟ باز هم ممکن است قبول نکند.
هیچ قیمت درستی برای کالاها و خدمات وجود ندارد. قیمت درست ارزش درک شده توسط مشتری است. اگر قیمت خیلی بالا باشد، مشتری پول خود را با آن تبادل نمیکند.
خوشبختانه یا متاسفانه، انسانها کلی و جامع هستند. حتی بدن انسان هم وقتی به بهترین شکل کار می-کند که جنبههای روحی و فیزیکی آن هماهنگ باشند. بدن انسان زمانی به بهترین شکل عمل میکند که مغز با برنامه پیش برود. اگر به ذهنتان کمک کنید باور کند کاری که میکنید خوب، شریف و ارزشمند است، انرژیتان بیشتر میشود و تلاشتان باعث پیشروی میشود.
رابی دنیل لاپین
واقعا خیلی خوششانسیم که در جامعهای زندگی میکنیم که سیستم پولی دارد. این سیستم اجازه میدهد قرض کنیم، قرض بدهیم و سود کنیم. توانایی تعیین مقیاس کاری که انجام میدهیم در سیستم معامله پایاپای و مبادله بسیار محدود میشود.
پول درآوردن یک کار کاملا اخلاقی است، اگر با صداقت و درستکاری انجام شود. در حقیقت، اگر احساس میکنید کاری که میکنید اخلاقی نیست، احتمالا باید شغلتان را عوض کنید.
اگر به ارزشی که فراهم میکنید به قدری باور دارید که فکر میکنید اگر خدماتتان را به مردم ارائه نکنید به ضررشان است، در مسیر ایجاد ارزش بسیار عظیم هستید. کارتان باید انعکاسی از خودتان باشد. دیگران انتخاب میکنند ارزش چیزی که ارائه میکنید را درک کنند یا نه.
تقریبا هر چیزی در زندگی باعث حواسپرتی میشود
نمیتوانید در مورد بیاهمیت بودن تقریبا همه چیز غلو کنید.
گرگ مک کیون
تقریبا هر چیزی باعث پرت شدن حواس از مسائل واقعا مهم میشود. واقعا نمیتوانید روی برخی از چیزهای خاص قیمت بگذارید زیرا ارزش بسیار خاصی دارند و حاضرید برای آنها حتی از زندگیتان بگذرید.
روابط و ارزشهای فردی شما برچسب قیمت ندارند. هیچ وقت نباید برای یک چیز بسیار باارزش قیمت تعیین کنید.
نگه داشتن همه چیز در چشمانداز درست به شما کمک میکند هر چیز غیرضروری را از زندگیتان حذف کنید. در این شرایط میتواند ساده زندگی کنید، متمرکز باشید و از جادههای بنبستی که به بیراهه میروند اجتناب کنید.
تمرکز IQ امروزی است
ما در پریشانترین عصر تاریخ بشریت زندگی میکنیم. اینترنت یک شمشیر دولبه است. اینترنت هم مانند پول خنثی است و میتوان آن را برای خیر یا شر به کار برد.
متاسفانه بیشتر ما به سادگی برای استفاده از اینترنت به اندازه کافی مسئولیتپذیر نیستیم. هر روز ساعتها به یک صفحه خیره میشویم و دامنه توجهمان به تقریبا هیچ کاهش پیدا کرده است. قدرت ارادهمان کم شده و عادتهای بدی پیدا کردهایم که گاهی اوقات ترک آنها مستلزم مداخله شدید است.
توانایی انجام دادن کار عمیق در اقتصاد ما به شدت نادر و همزمان به شدت ارزشمند شده است. در نتیجه، افراد محدودی که این مهارت را دارند و آن را هسته زندگی کاریشان قرار میدهند موفق میشوند.
کال نیوپورت
شواهد علمی رو به رشد نشان میدهد اینترنت در حال تبدیل کردن انسانها به متفکران پراکنده و سطحی است. یکی از بزرگترین چالشهای ناشی از حواسپرتی مداوم این است که منجر به تفکر سطحی به جای تفکر عمیق میشود. تفکر سطحی نیز به نوبه خود منجر به زندگی سطحی میشود. سنکا، فیلسوف رومی، 2000 سال پیش این ایده را به بهترین شکل بیان کرده است: “همه جا بودن هیچ جا نبودن است”.
کال نیوپورت در کتاب خود با عنوان کار عمیق: قوانینی برای موفقیت متمرکز در جهان آشفته، کار عمیق را از کار سطحی متمایز کرده است. کار عمیق به معنای استفاده از مهارتها برای ایجاد یک چیز باارزش است و به تفکر، انرژی، زمان و تمرکز نیاز دارد. کار سطحی موارد اداری جزئی و تدارکات است: ایمیل، جلسات، تماسها، گزارش هزینه و غیره. بیشتر افراد به سمت اهداف خود حرکت نمیکنند زیرا کار سطحی برایشان اولویت دارد.
اگر اهدافتان منطقی باشند، انتظار شانس (یا چیزی شبیه به آن) را نداشته باشید
هدفتان باید فراتر از میزان تواناییتان باشد. هیچ توجهی به محدودیت تواناییهای خود نداشته باشید. اگر فکر میکنید نمیتوانید برای بهترین شرکت منطقه کار کنید، این مساله را به هدف خود تبدیل کنید. اگر فکر میکنید نمیتوانید روی جلد مجله تایم باشید، برای رسیدن به آن تلاش کنید. چشماندازی که از آینده-تان دارید را به واقعیت تبدیل کنید. هیچ چیزی غیرممکن نیست.
پال آردن
اهداف بیشتر افرد کاملا منطقی است و نیازی به تخیل زیاد ندارند. آنها قطعا نیازی به ایمان، شانس، جادو یا معجزه هم ندارند. شخصا معتقدم خیلی ناراحتکننده است که مردم به شدت بدبین و دنیوی شدهاند. ایمان داشتن به مسائل معنوی برای من لذت زیادی دارد و زمینهای برای زندگی کردن و معنایی برای رشد فردی فراهم میکند. ایمان داشتن مرا قادر کرد چیزی را دنبال کنم که به نظر دیگران مضحک است.
به دنبال ستایش شدن نباشید. به دنبال انتقاد باشید
به عنوان یک فرهنگ، به قدری شکننده شدهایم که باید بازخورد صادقانه را با بیست تعریف ترکیب کنیم. وقتی هم بازخورد میگیریم نهایت تلاشمان را میکنیم تا خلاف آن را ثابت کنیم. روانشناسان به این پدیده تعصب تایید میگویند: تمایل به جستوجو کردن، تفسیر، طرفداری و یادآوری اطلاعاتی که باورهای خودمان را تایید میکند و همزمان توجه بسیار کم به سایر احتمالات.
تعریف شنیدن از اعضای خانواده و دوستان راحت است چون دقیقا چیزی که میخواهید بشنوید را میگویند. به جای اینکه دنبال تعریف شنیدن باشید، با شنیدن انتقاد میتوانید کارتان را بهبود ببخشید.
وقتی یک نفر به میل خود از کارتان انتقاد کند میفهمید که کارتان ارزشمند است. اگر یک چیز ارزشمند باشد، کسانی خواهند بود که از آن متنفر هستند. طبق گفته رابین شارما، نویسنده کتاب راهبی که فراری خود را فروخت، متنفران بزرگ بودن را تایید میکنند. وقتی واقعا در صحنه حضور داشته باشید، آنهایی که از شما متنفرند دچار ترس میشوند. به جای اینکه کاری که آنها میتوانند انجام دهند را منعکس کنید به بازتابی از کاری که نمیکنند تبدیل میشوید.
دنیا به دهندگان میدهد و از گیرندگان میگیرد
افرادی که دیدگاه کمبود دارند معتقدند با کمک کردن با دیگران به خودتان صدمه میزنید چون دیگر آن مزیت را ندارید. این دیدگاه دنیا را یک کیک بزرگ میبیند. هر تکه از این کیکی که شما دارید تکهای است که من ندارم. پس برای برنده شدن شما من باید ببازم.
ولی افرادی که دیدگاه فراوانی دارند معتقدند فقط یک کیک وجود ندارد، بلکه تعداد کیکها نامحدود است. اگر بیشتر بخواهید، بیشتر درست میکنید. در نتیجه، کمک کردن به دیگران در واقع به شما کمک میکند چون سیستم به عنوان یک کلیت را بهتر میکند. همچنین باعث ایجاد روابط، اعتماد و اطمینان میشود.
یکی از دوستانم به نام نیت کارهای نوآورانه برای یک شرکت سرمایهگذاری در املاک و مستغلات انجام می-دهد. او از استراتژیهایی استفاده میکند که هیچ کس دیگری از آنها استفاده نمیکند و در این کار بسیار موفق است. او به من گفت تصمیم داشت استراتژیهایش را لو ندهد. چون از دیگران از آنها خبردار میشدند، از آنها استفاده میکردند و این به معنای پیشرو نبودن او بود.
ولی بعد برعکس این کار را انجام داد. او به همه اعضای شرکت گفت که چه کاری میکند. حتی خیلی از ایدههای جدیدتر خود را هم با دیگران در میان گذاشت. این مساله هیچ وقت در شرکت اتفاق نیفتاده بود. نیت میداند که وقتی استراتژیاش دیگر کار نکند میتواند یک استراتژی دیگر پیدا کند. رهبری و نوآوری همین است. دیگران هم به او اعتماد کرده بودند. در حقیقت، برای توسعه دادن بهترین استراتژیها به او تکیه کرده بودند.
نیت برای خود و چند نفر دیگر کیک درست میکند. و بله، بالاترین دستمزد و بیشترین فروش را در شرکت دارد، چون بیشترین را میدهد و ایدهها، منابع یا اطلاعاتی که دارد را پنهان نمیکند.
چیزی بسازید که آرزو داشتید از قبل وجود داشت
بسیاری از کارآفرینان محصولاتی طراحی میکنند که نیاز خودشان را برآورد کند. در حقیقت، این گونه است که مشکلات زیادی حل میشود. یک مشکل تجربه میکنید و بعد یک راهحل میسازید.
موسیقیدانان و هنرمندان نیز در کارشان همین طور هستند. آنها موسیقی میسازند که دوست دارند به آن گوش کنند، نقاشی میکشند که دوست دارند به آن نگاه کنند و کتابی مینویسند که دوست دارند آن را بخوانند. رویکرد شخصی من در رابطه با کارم همین است؛ مقالههایی مینویسم که دوست دارم آنها را بخوانم.
کارتان باید قبل از هر چیزی سازگار با خودتان باشد. اگر از محصول کارتان لذت نمیبرید، چطور میتوانید از دیگران این انتظار را داشته باشید؟
به دنبال فرصت بعدی نباشید
مشتری عالی، فرصت عالی و شرایط عالی تقریبا هیچ وقت اتفاق نمیافتد. به جای اینکه آرزو کنید همه چیز متفاوت بود، چرا از چیزی که در حال حاضر دارید استفاده نمیکنید؟
به جای اینکه منتظر فرصت بعدی باشید، فرصتی که در دست دارید را به کار بگیرید. به بیان دیگر، چمنی سبزتر است که به آن آب بدهید.
افراد زیادی ازدواجشان را به هم میزنند چون فکر میکنند روابط بهتری وجود دارد. در بیشتر موارد، این افراد روابط جدید شروع میکنند و مثل همان رابطه قبلی آن را تمام میکنند. مشکل شرایط نیست، بلکه مشکل خود شما هستید. اگر نیمه گم شدهتان را پیدا نمیکنید تلاش کنید تا او را بسازید.
آرزو نکنید که ای کاش راحتتر بود، آرزو کنید بهتر بودید. آرزو نکنید کاش مشکلات کمتر بود، آرزو کنید کاش مهارتهای بیشتری داشتید. برای چالش کمتر آرزو نکنید، عقل بیشتر بخواهید.
جیم ران
برای شروع کردن صبر نکنید
اگر هر روز عمدا برای پیشرفت و بهبود وقت نگذارید، بدون تردید وقتتان در زندگی شلوغ امروزی هدر می-رود. قبل از اینکه خبردار شوید پیر شدهاید و از خودتان میپرسید آن همه زمان کجا رفت.
من چند سال صبر کردم تا نوشتن را شروع کنم چون منتظر لحظه مناسب بودم: زمان کافی، پول و هر چیزی که فکر میکردم نیاز دارم. منتظر بودم به نوعی واجدشرایط شوم یا اجازه داشته باشم کاری که می-خواهم را انجام دهم.
ولی هیچ وقت واجدشرایط نمیشوید. دنبال کردن رویاها به مدرک نیاز ندارد. با کار کردن واجد شرایط می-شوید و با تصمیم گرفتن اجازه بدست میآورید.
زندگی خیلی کوتاه است. برای کاری که امروز میتوانید انجام دهید تا فردا صبر نکنید. در آینده یا از خودتان تشکر میکنید یا با خجالت از خودتان دفاع میکنید.
اگر فرداهای زیاد جمع کنید در نهایت چیزی به جز دیروزهای خالی گیرتان نمیآید.
هارولد هیل
خیلی زود منتشر نکنید
تونی هسیه (حال مدیرعامل Zappos.com) در 22 سالگی از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شد. او در 23 سالگی، شش ماه بعد از راهاندازی LinkExchange، پیشنهاد 1 میلیون دلاری بابت این شرکت دریافت کرد. این فوقالعاده بود چون کمتر از یک سال قبل میخواست در شرکت Oracle با درآمد سالانه 40 هزار دلار استخدام شود.
او بعد از تفکر و بحث زیاد با شریکش پیشنهاد را رد کرد چون معتقد بود میتواند شرکت LinkExchange را بزرگتر کند. عشق واقعی او ساختن و آفرینش بود. یک متخصص واقعی دستمزد میگیرد ولی برای پول کار نمیکند. یک متخصص واقعی برای عشق کار میکند.
پنج ماه بعد، هسیه از جری یانگ، یکی از بنیانگزاران یاهو پیشنهاد 20 میلیون دلاری دریافت کرد که شگفتزدهاش کرد. اولین فکری که به ذهنش رسید این بود که خوشحالم پنج ماه پیش شرکت را نفروختم. با این حال، آرامشش را حفظ کرد و چند روز وقت خواست تا پیشنهاد را بررسی کند. او میخواست در آرامش تصمیم بگیرد.
هسیه در مورد همه کارهایی که میتوانست با این میزان پول انجام دهد فکر کرد و میدانست که دیگر نیازی نخواهد بود حتی یک روز دیگر کار کند. بعد از تامل کردن فقط توانست فهرست کوچکی از چیزهایی که می-خواست بنویسد:
- یک ویلا
- تلویزیون و سینمای خانگی
- فرصت رفتن به تعطیلات آخر هفته
- یک کامپیوتر جدید
- راهاندازی یک شرکت دیگر چون عاشق ساختن و پرورش دادن بود
همین!
اشتیاق و انگیزه او داشتن چیزهای بیشتر نبود. او نتیجه گرفت همین الان میتواند یک تلویزیون و کامپیوتر جدید بخرد و هر وقت بخواهد به تعطیلات آخر هفته برود. او فقط 23 سال داشت، پس فکر کرد برای خریدن ویلا هنوز وقت دارد. چرا باید شرکتی که دارد را بفروشد تا یک شرکت دیگر بسازد و آن را پرورش دهد؟
یک سال بعد از رد پیشنهاد 20 میلیون دلاری، شرکت LinkExchange به شدت رشد کرد و تعداد کارمندانش به بیش از 100 نفر رسید. کسبوکار این شرکت به شدن رونق پیدا کرد. ولی هسیه دیگر از آنجا بودن لذت نمیبرد. فرهنگ و سیاست شرکت در طی رشد سریع تا حدودی تغییر کرده بود. LinkExchange دیگر شامل هسیه و گروهی از دوستان صمیمیاش نبود. آنها با عجله چند نفر را استخدام کرده بودند که دیدگاه و انگیزههای مشابه نداشتند. بسیاری از کارمندان جدید هیچ اهمیت به LinkExchange یا ساختن چیزی که دوست داشتند نمیدادند. آنها فقط میخواستند سریع پولدار شوند – صرفا نفع شخصی.
در نتیجه هسیه تصمیم گرفت شرکت را بفروشد. مایکروسافت LinkExchange را در سال 1998 به مبلغ 265 میلیون دلار خریداری کرد. هسیه در این زمان 25 ساله بود.
یک مفهوم مشابه در مکالمهای که اخیرا با جف گوینز، نویسنده پروفروشترین کتاب با عنوان هنر کار کردن، داشتم پدیدار شد. از او خواستم در مورد منتشر کردن کتابی که میخواستم بنویسم راهنماییام کند. او گفت: “خیلی عجله نکن. قبلا این اشتباه را کردهام. اگر یک یا دو سال صبر کنی، پیشنهاد 10 برابر میگیری که کل مسیر شغلیات را تغییر میدهد”.
اجازه دهید توضیح دهم. یک نویسنده با 20 هزار مشترک ایمیل میتواند 20 تا 40 هزار دلار کتاب پیش فروش کند. ولی اگر 100 تا 200 هزار مشترک داشته باشد، میتواند 150 تا 500 هزار دلار کتاب پیش-فروش کند. یک یا دو سال صبر کردن مسیر شغلی (و زندگی) را عوض میکند.
این کار به معنای به تعویق انداختن نیست، بلکه یک استراتژی است. زمانبندی – حتی چند ثانیه – میتواند کل زندگیتان را عوض کند.
اگر نمیتوانید یک مشکل را حل کنید، دلیلش این است که طبق قوانین بازی میکنید
هیچ چیزی به اندازه انجام دادن یک کار به دفعات و انتظار نتیجه متفاوت داشتن نشانه جنون نیست.
آلبرت انیشتین
قرارداد ما را جایی که هستیم نگه میدارد و شکستن قرارداد باعث تکامل میشود که شامل حجم زیادی از شکست است. اگه توانایی 10 هزار بار شکست خوردن را ندارید، هیچ وقت نمیتوانید لامپتان را اختراع کنید. همان طور که ست گودین میگوید: اگر بیشتر از شما شکست بخورم، پیروز میشوم.
شکست چیزی است که باید تقدیر و ستایش شود. شکست یک نوع بازخورد است. شکست حرکت رو به جلوست و یک تلاش آگاهانه و جدی به سمت چیزی است که قبلا انجام ندادهاید. باورنکردنی است.
پاول آردن میگوید: “کسی که اشتباه نمیکند بعید است به جایی برسد”.
نحوه تنظیم کردن بازی مهمتر از خود بازی است
افراد زیادی در بازی اشتباه شرکت میکنند – بازی که از همان اول در آن بازندهاند – که خیلی دردناک است. با این کار بدون این که بدانید زندگیتان را نابود میکنید.
آن چه مهمتر از شرکت کردن در بازی است نحوه برپا شدن آن است. نحوه برپا کردن بازی تعیین کننده نحوه بازی کردن است. اول برنده شوید، بعد بازی کنید.
مردم ممکن است کل عمرشان را صرف بالا رفتن از نردبان موفقیت کنند ولی وقتی به بالای آن رسیدند متوجه شوند که نردبان را به دیوار اشتباه تکیه داده بودند.
توماس مرتون
از آخر شروع کنید و به عقب برگردید. به جای فکر کردن در مورد آن چه محتمل، موردانتظار یا معقول است، با آن چه میخواهید شروع کنید. همان طور که استفان کووی در کتاب 7 عادت افراد بسیار موفق نوشته، “وقتی شروع میکنید پایان را به روشنی در ذهنتان داشته باشید”. وقتی پایان تثبیت شد، رفتارهای روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانهای که تسهیلش میکنند را تعیین کنید.
جیم کری یک چک ده میلیون دلاری برای خودش نوشت. بعد تصمیم گرفت آن را بدست بیاورد. او اول بازی را برنده شد و بعد شروع به بازی کرد. شما هم میتوانید.
از موقعیتی که دارید استفاده کنید
هر چقدر هم بردهایتان در طول مسیر کوچک باشد، از موقعیتی که دارید استفاده کنید.
دیپلم دارید؟ از آن استفاده کنید.
کسی را میشناسید که کسی را میشناسد؟ از او استفاده کنید.
یکی از مقالههایتان در یک وبلاگ گمنام منتشر شد؟ از آن استفاده کنید.
100 دلار دارید؟ از آن استفاده کنید.
متاسفانه بیشتر افراد نمیتوانند به سمت دیگر نرده نگاه نکنند. آنها نمیتوانند فرصتهای عالی که در دسترس دارند را ببینند. این خیلی بد است.
بعضی از کسانی که میشناسید اطلاعاتی که نیاز دارید را دارند.
بعضی از کسانی که میشناسید سرمایهای که نیاز دارید را دارند.
بعضی از کسانی که میشناسید میتوانند شما را با افراد مناسب آشنا کنند.
به جای اینکه بیشتر بخواهید، بهتر است از آن چه دارید استفاده کنید. تا زمانی که از همه امکانات استفاده نکنید امکانات بیشتر هیچ کمکی نمیکند. در حقیقت، فقط به شما آسیب میزند. خیلی راحت میشود از دیگران کمک گرفت، ولی موفقیت واقعی زمانی حاصل میشود که مالکیت زندگیتان را در دست بگیرید. هیچ کسی به اندازه خودتان به موفقیت شما اهمیت نمیدهد.
موقعیت فعلی که دارید سرشار از فرصت است. از آن استفاده کنید. وقتی یکم موقعیتتان بهتر شد تا جای ممکن از آن استفاده کنید. بیشتر نخواهید، بلکه آرزو کنید بهتر شوید. خیلی زود خودتان را در موقعیتهای عالی و در حال همکاری با قهرمانهایتان میبینید.
موفقیت بر اساس انتخاب است.
موفقیت بر اساس داشتن و حفظ انگیزه ارزشمند است.
موفقیت بر اساس باور به چیزی است که ممکن است به نظر دیگران خیالی باشد.
موفقیت بر اساس استفاده از موقعیت و حفظ تکانه هر قدم است.
کارتان باید یک عملکرد باشد
نکته جالب در مورد شعر این است که برای بیشتر شاعران، نحوه اجرا شدن شعر به اندازه آن چه گفته می-شود مهم است. به همین شکل، وقتی به یک رویداد یا سخنرانی میروید، معمولا برای دیدن سخنران میروید نه چیزی که میخواهد بگوید. از قبل میدانید که چه میخواهد بگوید.
صرف نظر از شغلی که دارید، اگر آن را یک نوع هنر در نظر بگیرید بهتر است. فرض کنید برای مخاطبان اجرا میکنید. آنها شما و کارتان را به یک اندازه میخواهند – بعضی وقتها حتی ممکن است شما را بیشتر بخواهند.
شما در مورد نحوه کارکرد تصمیم میگیرید
رایان هالیدی، نویسنده کتاب مانع همان مسیر است، لحظهای که هر خالق ماهر تجربه کرده را توضیح می-دهد. به نظر او در این لحظه چشمانتان مکانیک و پشتصحنه چیزی که ساختهاید را میبیند.
تا وقتی که به این لحظه نرسیدهاید همه چیز مثل جادو به نظر میرسد و اصلا نمیدانید یک چیز چگونه ساخته شده است. وقتی به این لحظه برسید متوجه میشوید که هر کاری توسط فردی انجام میشود که عمدا یک تجره خاص را میسازد.
اخیرا فیلم ارباب حلقهها را تماشا کردم و متوجه شدم این فیلم اگر توسط پیتر جکسون کارگردانی نمیشد کاملا فرق میکرد. کاملا!
هر برداشت، هر صحنه، هر نورپردازی، لباسها، ظاهر شخصیتها و مناظر و حسی که کل فیلم ایجاد میکند و به تصویر کشیده شده حتما متفاوت میشد، چون یک کارگردان دیگر تلاش میکرد تجربهای متفاوت بسازد.
در نتیجه، هیچ راه درست یا غلطی وجود ندارد، مساله پیدا کردن راه شخصی است. تا وقتی این لحظه را تجربه نکنید، راه درست یا بهترین راه انجام دادن کار را امتحان میکنید. در نتیجه تقلید کردن از کار دیگران را ادامه میدهید.
ولی اگر پافشاری کنید، از شیفتگی افرادی که برایتان بت بودند رها میشوید. آنها هم مثل من و شما هستند، فقط تصمیم گرفتهاند از روش خود استفاده کنند. ایده تقلید منزجرکننده میشود و در نتیجه میتوانید هر طور که دوست دارید خلق کنید. صدای خودتان را پیدا میکنید و یک کار اصیل ارائه میدهید. دیگر نگران برداشت دیگران از کارتان نیستید و بیشتر روی خلق چیزی که به آن باور دارید متمرکز هستید.
پنج دقیقه خیلی است
وقتی پنج دقیقه از کارافتاده باشید، چه کار میکنید؟ بیشتر افراد از این زمان برای استراحت یا تنبلی استفاده میکنند.
تنبلی پنج دقیقهای در روز باعث هدر رفتن 25 دقیقه میشود. این یعنی 9125 دقیقه در سال. حدس من این است که خیلی بیشتر از این وقت هدر میکنیم.
یک بار معلم انگلیسی کلاس نهم به من گفت اگر هر بار که استراحت میکنم مطالعه کنم – حتی اگر یک یا دو دقیقه باشد – خیلی بیشتر از حد انتظار مطالعه خواهم کرد. حق با او بود. هر بار که کارم را تمام میکنم یا وقت اضافی دارم، یک کتاب میخوانم.
کاری که در زمانهای استراحت پنج دقیقهای انجام میدهیم یک عامل تعیین کننده در دستاوردهای زندگی است. همه چیزهای کوچک کم کم جمع میشوند. چرا هدر دادن زمان را توجیه میکنیم؟
30. 1 دلار خیلی پول است
اخیرا با مادر همسرم از فروشگاه وال مارت خواروبار خریدم. وقتی در صف حساب کردن بودیم، یک آیتم را به او نشان دادم که فکر میکردم جالب است (واقعا یادم نمیآید چه بود). چیزی که روی من تاثیر گذاشت حرف او بود: 1 دلار! خیلی پول است! این حرف باعث تعجبم شد چون والدین همسرم کمبود مالی ندارند. در حقیقت، این اتفاق وقتی در یک سفر خانوادگی در دیزنی ورلد بودیم رخ داد (بیشتر از 30 نفر) – که تمام هزینه آن را پرداخته بودند.
درک کردن ارزش یک دلار مثل درک کردن ارزش زمان است. خرج کردن بیهوده 1 دلار ممکن است مساله بزرگی به نظر نرسد، ولی این طور نیست. این خرج کردن بیهوده یک دلارها در طول زمان ممکن است به میلیونها برسد.
واقعیت این است که بیشتر میلیونرها خودساخته هستند. 80 درصد از آنها ثروتمند نسل اول و 75 درصد خود اشتغال هستند. اگر ساعتی دستمزد نگیرید به چالش کشیده میشوید تا بابت هر دقیقه و هر دلار مسئولیت بیشتری بر عهده بگیرید. در نتیجه، اکثریت میلیونرها به شدت صرفهجو هستند یا حداقل به شدت به نحوه پول خرج کردن خود توجه میکنند.
بازنشستگی هیچ وقت نباید هدف باشد
بازنشسته شدن به معنای مردن است.
پابلو کاسالز
برای اینکه شدیدترین مشت را به صورت یک نفر بزنید باید پایی که پشت سرش هست را هدف قرار بدهید. به این شکل موقع برقرار شدن تماس تکانه و قدرت کامل دارید. اگر فقط صورت را هدف قرار دهید، قبل از اینکه به آن برسید سرعتتان را کم کردهاید. در این حالت مشتی که میزنید به قدری که میخواهید قوی نیست. بازنشستگی هم همینطور است.
بیشتر کسانی که برای بازنشستگی برنامهریزی میکنند از دهه 40 و 50 کند میشوند. قسمت ناراحتکننده ماجرا این است که همانند چیزهای متکی بر تکانه، وقتی کند میشوید به سختی میتوانید این روند را معکوس کنید.
تحقیقات نشان داده که بازنشستگی اغلب:
مشکلات تحرک داشتن و انجام فعالیتهای روزانه را افزایش میدهد.
احتمال بیمار شدن را بیشتر میکند.
سلامت روانی را تضعیف میکند.
بازنشستگی یک پدیده خاص قرن بیستم است. در حقیقت، مبانی اساسی این مفهوم منسوخ شده در جامعه مدرن و آتی خیلی معنی ندارد.
برای مثال، به خاطر پیشرفتهای مراقبتهای بهداشتی، یک فرد 65 ساله دیگر پیر در نظر گرفته نمیشود. وقتی سیستم تامین اجتماعی در حال طراحی شدن بود، برنامهریزان سن 65 را انتخاب کردند چون میانگین عمر در آن زمان 63 بود. این سیستم تنها برای کسانی طراحی شده بود که واقعا نیازمند بودند و هدف آن ایجاد فرهنگ پشتیبانی شدن برخی از افراد با کار کردن دیگران نبود.
همچنین، این برداشت که افراد بالای 65 سال نمیتوانند کار معنیدار انجام دهند دیگر منطقی نیست. بازنشستگی زمانی پدیدار شد که بیشتر کارها دستی بود، ولی کار امروزی بیشتر مبتنی بر دانش است. چیزی که در جامعه امروز کم است خرد است که افراد مسنتر یک عمر در حال بدست آوردن آن بودهاند.
بازنشستگی هیچ وقت نباید یک هدف باشد. ما تا آخرین نفس – با همان انرژی – قادر به کار کردن هستیم.
پدربزرگ 92 سالهام، رکس، خلبان هواپیمای جنگنده در جنگ جهانی دوم بود. او در طی پنج سال گذشته سه کتاب نوشته است. هر شب ساعت هشت میخوابد و چهار و نیم صبح بیدار میشود. دو ساعت و نیم بعد از بیدار شدن را صرف تماشای برنامههای الهامبخش و آموزنده در تلویزیون میکند. بعد ساعت 7 صبحانه میخورد و بقیه روز را صرف مطالعه، نوشتن، ارتباط با دیگران و حتی کار فیزیکی در خانه پسرش (پدر من) میکند. حتی در محله میچرخد و ایمانش را تبلیغ میکند و به غریبهها پیشنهاد کمک میدهد.
“به هیچ وجه قصد ندارم آرام بگیرم یا متوقف شوم. برخلاف باور عمومی، انسانها مثل شراب هستند و با بالاتر رفتن سن بهتر میشوند”.
دیروز خیلی مهمتر از امروز است
بهترین زمان برای کاشتن یک درخت بیست سال پیش بود. بهترین زمان بعدی همین الان است.
ضربالمثل چینی
شرایط فعلی ما بازتابی از تصمیمات گذشتهمان است. اگرچه قدرت زیادی برای تغییر دادن مسیر زندگیمان داریم، به خاطر گذشته است که اینجاییم. و اگرچه بسیاری معتقدند که گذشته اهمیت ندارد، این مساله درست نیست.
امروز فردای دیروز است. کاری که امروز میکنیم موجب بهبود یا تخریب لحظات آینده میشود. ولی بسیاری از افراد کارهایشان را تا فردا به تعویق میاندازند. بدون فکر کردن بدهی بالا میآوریم، ورزش و تحصیلات را کنار میگذاریم و روابط منفی را توجیه میکنیم. ولی همه این موارد بالاخره تاثیر خود را میگذارند. مثل هواپیمایی که از مسیر خارج شده، هر چقدر اصلاح مسیر را دیرتر شروع کنیم، برگشتن به مسیر درست سختتر است و بیشتر طول میکشد.
زمان واقعا شگفتانگیز است. میتوانیم تجربههایی که میخواهیم داشته باشیم را پیشبینی کنیم که اغلب لذتبخشتر از خود تجربه است. میتوانیم تجربهای که میخواستیم را داشته باشیم. و بعد این تجربه را تا آخر عمر به خاطر بسپاریم. گذشته، حال و آینده هر کدام مهم ولذتبخش هستند.
شما عقب نیستید
در ورزشها و تمامی اشکال دیگر رقابت، افراد بهترین عملکرد را زمانی دارند که نتیجه نزدیک باشد. به همین خاطر است که شگفتیهای بزرگ در آخر بازیها رخ میدهد، مثل گلهای زده شده در ثانیههای پایانی بازی. ولی وقتی نتیجه بازی تقریبا قطعی باشد، هیچ کدام از دو طرف این قدر تلاش نمیکنند.
وقتی در حال بردن هستید، خیلی راحت ممکن است سهلانگاری کنید و بیش از حد به خودتان مطمئن شوید. وقتی در حال باختن هستید، ممکن است به راحتی تسلیم شوید.
متاسفانه این احتمال وجود دارد که افراد موفق در حیطه کاریتان را متعلق به یک لیگ دیگر در نظر بگیرید. در نتیجه این کار نسبت به شرایطی که نتیجه بازی را نزدیک در نظر بگیرید کمتر تلاش میکنید.
وقتی تفکرتان را بالا ببرید و خودتان را با افراد برتر در یک سطح ببینید، به سرعت متوجه میشوید کسانی که شکستناپذیر در نظر میگرفتید هم ممکن است سقوط کنند. آنها هم انسان هستند. مهمتر از همه، با حرارتی شروع به بازی میکنید که اغلب باعث میشود از آنها پیشی بگیرید.
نتیجه بازی نزدیک است.
موسیقی که گوش میکنید موفقیتتان در زندگی را تعیین میکند
بدون موسیقی، زندگی کردن یک اشتباه است.
فریدریش نیچه
یک مطالعه نشان داده نوع موسیقی که به آن گوش میکنید روی برداشتتان از چهرههای خنثی تاثیر می-گذارد. اگر به موسیقی غمگین گوش کنید، احتمال بیشتری دارد دیگران به نظرتان غمگین برسند. با گوش کردن به موسیقی مثبت بیشتر احتمال دارد چهرههای شاد را ببینید که روی نحوه تعاملتان با دیگران تاثیر میگذارد.
یک مطالعه دیگر نشان داده گوش دادن به صدایی با سطح متوسط پردازش ذهنی را کمی دشوارتر میکند که باعث میشود از روشهای خلاقانهتر برای حل مشکل استفاده کنیم. وقتی موسیقی محیطی باشد، می-توانیم خلاقیت بیشتری به خرج بدهیم.
یک مطالعه دیگر نشان داده سلیقه موسقی منعکس کننده نوع شخصیت است. برای مثال، طرفداران موسیقی کلاسیک اعتماد به نفس بالا دارند، خلاق هستند، درونگرا هستند و همه چیز را آسان میگیرند. در مقابل، طرفداران موسیقی پاپ اعتماد به نفس بالا دارند، سختکوش هستند، برونگرا و ملایم هستند، خلاق نیستند و آسان نمیگیرند.
علم این حقیقت را نشان داده که در برخی از موارد، سکوت خوب نیست. برای مثال، گوش دادن به موسیقی کلاسیک توجه بصری بیماران سکته مغزی را بهبود میبخشد، در حالی که سکوت توجه آنها را ضعیفتر کرد. یک مطالعه دیگر نشان داد بیمارانی که به موسیقی گوش میکردند نسبت به بیمارانی که در سکوت بودند به هفت درصد اکسیژن کمتر نیاز داشتند. در واقع، موسیقی به معنای واقعی کلمه میتواند انرژی، احساسات و انگیزه را بلافاصله تغییر دهد. موسیقی یک ابزار قوی و زیبا است.
میتوانید از موسیقی به عنوان محرک عملکرد بهینه استفاده کنید. برای مثال، مایکل فیلیپس قبل از هر مسابقه شنا از یک روتین پیروی میکرد که شامل موسیقی بود. فقط او این کار را انجام نمیدهد. بسیاری از ورزشکاران قبل از مسابقات مهم از موسیقی برای آرام کردن فشار روانی استفاده میکنند.
وقتی مجله تایم از فیلیپس در مورد گوش دادن به موسیقی قبل از مسابقات سوال کرد او اشاره کرد که باعث میشود تمرکز کند و کمک میکند همه چیز را تنظیم کند و قدم به قدم پیش برود. وقتی از او پرسیدند به چه نوع موسیقی گوش میکند گفت: هیپ هاپ و رپ.
جالب اینجاست که برای فیلیپس موسیقی تند مثل هیپ هاپ برانگیختگی شدید و آمادگی عملی ایجاد می-کند. شواهد دیگر نشان میدهد شدت پاسخ عاطفی میتواند بعد از اتمام موسیقی نیز ادامه داشته باشد. اگرچه فیلیپس در آب در حال شنا کردن است، همچنان هیجان آهنگی که شنیده را احساس میکند.
در آخر، تحقیقات نشان داده نوع موسیقی که به آن گوش میکنیم روی سطح معنویتمان تاثیرگذار است. این موضوع برای من اهمیت خاصی دارد. معنویت روی هر کاری که میکنم تاثیر زیادی دارد، از نحوه تعاملم با خانوادهام گرفته تا نحوه نوشتن و توسعه دادن و دنبال کردن اهدافم.
الیزابت هلموث روانشناس، در کتاب خود با عنوان تکرار: موسیقی چگونه با ذهن بازی میکند، توضیح می-دهد که چرا گوش دادن به موسیقی تکراری موجب بهبود تمرکز میشود. وقتی به آهنگی که بارها تکرار می-شود گوش میکنید، در آن حل میشوید که از پرت شدن حواس جلوگیری میکند.
بنیانگزار WordPress، مت مولنویگ، به یک آهنگ بارها و بارها گوش میکند تا شروع به کار کند. نویسندگانی مانند رایان هالیدی، تیم فریس و بسیاری دیگر نیز همین کار را میکنند. امتحانش کنید.