خبرنامه ایمیلی

پس انداز

مقتصد بودن با خسیس بودن چه فرقی دارد؟

آقای خرچنگ خسیس یا مقتصد

من همیشه مقتصد بوده‌ام. پدر و مادرم هم مقتصد بودند و همیشه یادآوری می‌کردند که لباس ضخیم‌تر بپوشیم، چراغ‌های اضافی را خاموش کنیم و پول را کم‌ارزش در نظر نگیریم. بلد بودن نحوه چانه‌زدن در معامله‌ها و مذاکرات یکی از بهترین سلاح‌های مخفی من در اغلب دوران زندگی‌ام بوده است.

مشکل زمانی شروع می‌شود که مقتصد بودن به خسیس بودن تبدیل می‌شود. فرد خسیس همیشه نیازمند، آویزان، درمانده و شکست‌خورده است! علاوه بر این، خسیس بودن به معنای قبول کردن شرایط کمتر از حد انتظار و در نتیجه گول زدن خود است.

یک فرد خسیس ممکن است کفش پاشنه بلند ارزانی بخرد که راحت نیست، در نتیجه آنها را نمی‌پوشد و یک جفت کفش ارزان‌ قیمت دیگر می‌خرد و انتظار دارد این بار نتیجه فرق کند. افراد خسیس با این اتفاق کنار می‌آیند چون احساس می‌کنند پولی که خرج کرده‌اند را از دست می‌دهند.

خبر خوب این است که خساست یک ذهنیت است نه یک حکم ابدی. کنار گذاشتن این ذهنیت یک شبه امکان‌پذیر نیست، ولی عملی است. برای این کار باید یک سیستم باور جدید داشته باشید، حتی اگر مجبور باشید از کالاهای صد هزار تومانی که در نهایت دور می‌اندازیدشان دل کنده و یک چیز واقعا ارزشمند خریداری کنید.

چطور جلوی خسیس بودن را بگیریم؟

خنثی کردن این الگو به معنای سرزنش کردن خود نیست، بلکه شامل انتخاب‌های بهتر در آینده است. کلید این کار اصلاح مسیر و مهربان بودن با خود در حین انجام این کار است. در مورد من، این کار به این معنا بود: کمتر کردن چیزهایی که با آنها کنار آمده بودم برای ایجاد فضا برای چیزهایی که واقعا می‌خواستم یا در بعضی از موارد نیاز داشتم.

خرید کامپیوتر جدید بود که مجبورم کرد از خساست دست بردارم. برای پرداخت هزینه زیاد تردید داشتم، اگرچه می‌دانستم مک‌بوک محبوبم دیگر مثل گذشته کار نمی‌کند. تمامی به روزرسانی‌های دنیا هم نمی‌توانست این واقعیت را پنهان کند که به یک کامپیوتر جدید نیاز داشتم، مخصوصا به عنوان کسی که برای امرارمعاش نویسندگی می‌کند.

مشکل وقتی به اوج خود رسید که وسط کار روی یک پروژه بزرگ کامپیوترم هنگ کرد و فقط دکمه پاور در حال چرخش را نشان می‌داد و هر چقدر آن را فشار دادم اتفاقی نیفتاد.

چند دقیقه انتخاب‌هایی که در طول شش ماه گذشته داشتم را بررسی کردم و متوجه شدم چقدر به خاطر کمتر خرج کردن خودم را اذیت کرده‌ام:

  • شلواری پوشیده بودم که خیلی قدیمی شده بود و لباس‌هایم چندتا چندتا روی چوب‌رختی‌های پلاستیکی آویزان بود که آنها را هم با تنفر خریده بودم! چون دوست نداشتم چند ده هزار تومان بیشتر بابت آویز چوبی که دوست داشتم هزینه کنم!
  • آپارتمانم پر از اثاثیه خریداری شده از مغازه‌های بنجل فروشی بود! انها کاملا منطبق با سلیقه‌ام در ۳۳ سالگی نبودند، ولی موقع خریدن میز ناهارخوری، آباژور و مبلمانم در طی چند سال گذشته خودم را توجیه کرده بودم که این وسایل کارم را راه می‌اندازند.
  • بیرون پنجره محله‌ای بود که هیچ وقت دوست نداشتم در آن زندگی کنم و گاهی اوقات باعث می‌شد احساس بدبختی کنم. ولی ارزان بود!

همان طور که حدس می‌زنید، در نهایت کامپیوترم را عوض کردم. پول خرج کردن برای خرید کامپیوتر جدید در ابتدا ترسناک بود، ولی این کار را کردم. علاوه بر این، شلوار و مابقی لباس‌هایی که دیگر نو نبودند را به مراکز بازیافت و پناهگاه افراد بی‌خانمان ارسال کردم. خلاص شدن از دست چیزهایی که دیگر قابل استفاده نبودند یا اندازه‌ام نمی‌شدند و جا باز شدن برای چیزهای جدید خیلی رضایت‌بخش بود.

شما هم این کار را امتحان کنید: زندگی‌تان را بررسی کنید و جاهایی که اجازه داده‌اید استانداردتان به خاطر خساست، راحتی یا فرض اینکه لیاقت بیشتر ندارید پایین بیاید را کشف کنید. هر کسی که هستید، هر کجا که زندگی می‌کنید و هر کاری که با پول و وقت‌تان انجام می‌دهید، شما ارزشمندید!

نظر شما چیست؟

برای ارسال نظرتان اینجا کلیک کنید